مستند«۱۷اکتبر ۱۹۶۱» ساخته سباستین پاسکو، روایتی مستند گونه درباره یکی از تکاندهندهترین رویدادهای قرن بیستم است: وقایع خونین پاریس در پاییز ۱۹۶۱زمانی که تظاهرات آرام الجزایریها در حمایت از استقلال کشورشان با سرکوب خشونتبار پلیس فرانسه مواجه شد. این مستند ۵۲دقیقهای کوشیده است تصویری از مبارزه برای آزادی، هزینههای انسانی آن و فراموشی تاریخی ارائه کند، اما در اجرای این هدف بلند پروازانه موفقیت محدودی به دست میآورد.
فیلم با ریتمی کند آغاز میشود؛ آنقدر کند که تا هفت دقیقه نخست حتی مشخص نیست با چه جغرافیا یا دورهای مواجهایم. این تأخیرِ بیحساب در روشن کردن موقعیت تاریخی، پیوند مخاطب با سوژه را دشوار میکند، بهویژه در مستندی که رسالت اصلیاش انتقال آگاهی و ثبت یک هویت جمعی آسیبدیده است. پاسکو روایت را بر مصاحبه با چند شاهد باقیمانده از آن شب تاریک بنا کرده، اما دایره محدود مصاحبهشوندگان و اتکای بیشازحد به تکگوییهای شخصی سبب شده روایت از انسجام و ظرفیت تبیینی لازم برخوردار نباشد.
بزرگترین ضعف فیلم ، نبود یک نگاه تحلیلی است. وقایع ۱۷اکتبر ۱۹۶۱یکی از مهمترین گرههای تاریخی در نسبت فرانسه با استعمار است؛ شبانه هنگام صدها الجزایری به دست پلیس بازداشت، شکنجه یا ناپدید شدند و دهها نفر جان باختند. این حادثه نه فقط بخشی از تاریخ الجزایر بلکه زخمی باز در حافظه فرانسه است. با این حال فیلم نه این بستر تاریخی را به روشنی میشکافد و نه به لایههای اجتماعی و سیاسی آن میپردازد. مستند بهجای تحلیل تنها به بازگویی خاطرات فردی بسنده کرده و همین امر ظرفیت اجتماعی اثر را بهشدت کاهش داده است.
قاببندیهای فیلم نیز در جهت تضعیف تجربه مخاطب عمل میکنند. نماهای بسیار درشت، قابهای بسته و زاویههای گاه ناموجه، تصویری فاقد تنفس بصری ایجاد کردهاند؛ گویی دوربین در تلاش برای ساختن حس نزدیکی با افراد از حد لازم عبور کرده و به سطحی از فشار بصری رسیده که خود به مانعی برای ارتباط احساسی تبدیل میشود. استفاده اندک و پراکنده از تصاویر آرشیوی نیز نتوانسته گذشته را به اکنون پیوند دهد و در نتیجه فیلم از انتقال وزن تاریخی واقعه باز میماند.
با این همه موضوعی که فیلم انتخاب کرده همچنان اهمیت اجتماعی و تاریخی خود را حفظ کرده است. «۱۷اکتبر ۱۹۶۱» بالقوه میتوانست اثری تأثیرگذار در حوزه مستندهای کنشگرا باشد؛ ژانری که هدفش فراتر از توصیف هنری است و میکوشد مخاطب را نسبت به یک مسئله تاریخی یا اجتماعی حساس کند، بحث برانگیزد و امکان حرکت جمعی یا بازنگری در حافظه عمومی را فراهم آورد؛ اما فیلم «پاسکو» با وجود سوژهاش در این ژانر جای نمیگیرد، زیرا فاقد انرژی تحلیلی، فراز و فرود روایی و عمق اجتماعی لازم است.
ایده مرکزی فیلم بازخوانی مبارزه برای آزادی و هزینههای انسانی آن میتوانست بستری مناسب برای طرح استعارهها، نمادها یا پرسشهای فلسفی درباره مقاومت و فراموشی باشد؛ اما اثر نه توانسته لایههای فرهنگی و سیاسی واقعه را واکاوی کند نه تصویری تازه یا تفسیری نو از آن ارائه دهد. به همین دلیل بسیاری از تماشاگران در همان دقایق نخست سالن را ترک کردند؛ اتفاقی که نشان میدهد فیلم از ایجاد انگیزش اولیه نیز بازمانده است.